سالرور قيام سياهكل كرامي باد
ياد وخاظره جانباختكان قيام خونين سياهكل را كرامي ميداريم
مي آيد ...
از پشت جنگلهاي مه گرفته انبوه
بسان امواج خروشان درياهاي بيکران
بسان گزهاي کوير، سخت ، مقاوم
مي آيد...
از ذره ذره وجود من
وجود تو ، وجود ما
نه خسته ، نه لب بسته
بيدار مانده
به انتظار
مي آيد ...
از لطافت گلبرگهاي گل سرخ
از فروغ کهکشان از ستاره هاي راه شيري
مي آيد
چريکي
با عزمي راسخ ، قدمهايي استوار
فکري شکوفا
مي آيد
با نور
با آفتاب
با ايده هاي نو
از درون هر آن کس که ايمان دارد به پيروزي خلقها
به ياد و خاطره تابناک جانباختگان رستاخيز سياهکل
* مزدک ايراني*
هجراني
چه هنگام مي زيسته ام ؟
کدام مجموعه ي پيوسته ي روزها و شبان را
من ؟-
اگر اين آفتاب
هم آن مشعل کال است
بي شبنم و بي شفق
که نخستين سحرگاه جهان را آزموده است.
چه هنگام مي زيسته ام ؟
کدام باليدن و کاستن را
من
که آسمان خودم
چتر سرم نيست ؟-
آسماني از فيروزه ي نيشابور
با رگه هاي سبز شاخ ساران ،
هم چون فرياد واژگون جنگلي
در درياچه يي ،
آزاد و رها
هم چون آينه يي
که تکثيرت مي کند.
بگذار
آفتاب من
پيرهن ام باشد
و آسمان من
آن کهنه کرباس بي رنگ .
بگذار بر زمين خود بايستم
بر خاکي از براده ي الماس و رعشه ي درد.
بگذار سرزمين ام را
زير پاي خود احساس کنم
وصداي رويش خود را بشنوم :
رپ رپه ي طبل هاي خون را
در چيتگر
ونعره ی ببرهاي عاشق را
در ديلمان .
وگرنه چه هنگام مي زيسته ام ؟
کدام مجموعه ي پيوسته ي روزها و شبان را من ؟
*احمد شاملو *